استغنا
پیر بوالفضل گفت: صد و بیست و چهار هزار پیغمبر که آمدند مقصود همه یک سخن بود. گفتند فراخلق بگویید«الله» و این را باشید. کسانی را که سمعای دادند این کلمه می گفتند تا همه این کلمه گشتند و درین کلمه مستغرق شدند. کلمه بر دلِ ایشان پدید آمد و از آن گفتن مستغنی شدند. شیخ گفت: این سخن ما را صید کرد و آن شب در خواب نگذاشت. دیگر روز به درس آمدیم. بوعلی تفسیر این آیت میگفت: قُلِ الله ثُمَّ ذَرهُم: بگوی یکی خدای و باقی همه را دست بدار. شیخ گفت: در آن ساعت دری در سینهی ما گشادند و ما را از ما بستدند. امام بوعلی آن تغییر در ما بدید. گفت: «دوش کجا بودهای؟» گفتم به نزدیک پیر بوالفضل. گفت «برخیز که حرام بوَد ترا از آن معنی با این سخن آمدن.» و ما به نزدیک پیر شدیم، واله و متحیّر، همه این کلمه گشته. و چون پیر بوالفضل مرا دید گفت:
مستک شدهای همیندانی پس و پیش!
گفتم«یا شیخ! چه فرمایی؟» گفت: «درآی و بنشین و این کلمه را باش که این کلمه با تو کارها دارد» شیخ گفت: مدتی در این کلمه بودم. پیر بولفضل گفت«اکنون لشکرها به سینهی تو تاختن آرد.» پس گفت: «ترا بردند. برخیز و خلوتای طلب کن» شیخ گفت: ما به مهینه باز آمدیم و در کنجای هفتسال بنشستیم، پنبه در گوش نهاده و میگفتیم «الله الله». هرگاه خوابای یا علّتای درآمدی، سیاهای با حربهی آتشین از پیش محراب پدید آمدی با هیبتای و بانگ بر من زدی و گفتی «قُلِ الله» تا وقتی که همه ذرّههای ما بانگ در گرفت که «الله الله»…
چشیدنِ طعمِ وقت (از میراثِ عرفانی ابوسعید ابوالخیر)/ نویسنده: محمدرضا شفیعی کدکنی
این را میخواندم، یادِ این حدیث از صادقِ آلِ محمّد (ص) افتادم که فرمود:
«کلما میزتموه باوهامکم فی ادق معانیه مخلوق مصنوع مثلکم مردود الیکم و لعل النمل الصغار تتوهم ان لله تعالی زبانیتین، فان ذلک کمالها و تتوهم ان عدمهما نقصان لمن لا یتصف بهما و هکذا حال العقلاء فیما یصفون الله تعالی به»
«هر آنچه با اوهام و خیالات خود در دقیقترین معانی آنها تشخیص دادهاید، مخلوق و مصنوع شما و همانند خودتان میباشد که به خودتان باز میگردد. شاید مورچه خود خیال کند که خدا را دو شاخک هست چون کمال مورچه در آن است و چنین میپندارد که فقدان آنها، نقصانی است بر کسی که آن دو را ندارد وضعیت عقلا و دانشمندان نیز در توصیف خداوند این چنین میباشد».
و به این فکر میکردم چقدر فاصله هست بینِ طریقتِ عاشقان و شریعتِ عاقلان…