عین القضاتِ همدانی میگوید: «آنچه تو از من میدانی، نه منام! آن، تویی!» هرچه فکر کردم که این «من» که اینجا مینویسد، کدامینیک از هزاران «من»ای است که در «من» است، به نتیجهای نرسیدم. و تازه، مگر «من» یک چیزِ ثابتِ لایتغیّر است که بخواهم دربارهی آن چیزی بنویسم؟ به قول جنابِ جلالالدّین بلخی که میفرماد:
وَه! چه بیرنگ و بینشان که منام
کی ببیند مرا چنان که منام؟
گفتی: «اسرار در میان آور!»
کو میان اندر این میان که منام؟
کی شود این روانِ من ساکن
اینچنین ساکنِ روان که منام؟
بحرَ من غرقه گشت اندر خویش
بوالعجب بحرِ بیکران که منام!