اَلْحَمْدُ للهِ الَّذِی هَدَانَا لِحَمْدِهِ[۱]
چهقدر محتاجِ آمدنت بودن
چهقدر محتاجتر به رسیدن به تو...
[۱] جنابِ زینالعابدین علیهالسّلام این جمله را به زبان میآوردهاند در هنگامهی دیدارِ رویِ ماهِ یار. که یعنی «حمد» او، همان دیدارِ اوست.
اوّل:
إِذْ قَالَ مُوسَى لِأَهْلِهِ إِنِّی آنَسْتُ نَارًا سَآتِیکُمْ مِنْهَا بِخَبَرٍ أَوْ آتِیکُمْ بِشِهَابٍ قَبَسٍ لَعَلَّکُمْ تَصْطَلُونَ ﴿۷﴾
[موسی به اهلِ خویش گفت: من آتشای به نظرم رسید! زودا که از آن خبری برایتان آورم، یا پارهی آتشای، باشد که گرم شوید]
.سورهی النّمل.
در تعلیمات عرفانی همهی ادیان، اشاراتی به سه درجه از ایمان وجود دارد و در عرفان اسلامی، یعنی تصوف، این سه درجه معروفاند به «علم الیقین»، «عین الیقین» و «حق الیقین»، و تفاوت میان آنها با در نظر گرفتن عنصر آتش به عنوان رمزی از حقیقت الهی توضیح داده میشود. پایینترین درجه یعنی «علم الیقین» متعلق به کسی است که معرفت او از آتش فقط از شنیدن توصیف آن به دست آمده… درجهی دوم یعنی «عین الیقین»، علم کسی است که آگاهیاش از آتش، از مشاهدهی شعلههای آن حاصل گشته… اما بالاترین درجه یعنی «حق الیقین» را آنکس دارد که در آتش سوخته گردد.
فَلَمَّا أَتَاهَا نُودِیَ یَا مُوسَى ﴿۱۱﴾ إِنِّی أَنَا رَبُّکَ فَاخْلَعْ نَعْلَیْکَ إِنَّکَ بِالْوَادِ الْمُقَدَّسِ طُوًى ﴿۱۲﴾
[پس چون بدان رسید، ندا داده شد: «ای موسی! من «من» هستم! پروردگار تو! پایپوش خویش را به در آور، که تو به وادی مقدّس طویٰ درآمدهای!»]
.سورهی طه.
فنای موسی در «حق الیقین» هنگامی که به «بوتهی مشتعل» رسید با برکندن کفش خود نمایانگر میشود، که همان برافکندن مبنای هستی خویش است… نام این وادی [طویٰ] به معنای «برهم چیدن» است. در واقع موسی هنگامی که از وجود آتش آگاه شد، به «علم الیقین» نایل گردید. و چون در مقام مشاهدهی آتش قرار گرفت، به «عین الیقین» رسید. و چون [مانند ابراهیم خلیل] در دل آتش درآمد، در «حق الیقین» فنا گشت [و پروانه شد]…
.برگرفته از «کتاب یقین»، نوشتهی مارتین لینگز.
دوّم:
در تورات از شمعدانی هفتشاخه (متشکل از یک شاخهی اصلی و سه شاخه در هر طرف آن) سخن به میان آمده است که موسی آن را به امر پروردگار خویش از طلای ناب ساخته و با روغن زیتون خالص در چهالسال سرگردانی قومش روشن نگاه میداشته است. نام این شمعدان «مِنورَه» (در عبری מנורה) است، از ریشهی سامی n-w-r (نَوَرَ) و به معنای «نورانی کننده، درخشنده». به لحاظ لغتشناسی با واژهی عربی «مَنارِه» [که از واژهی «نار» آمده] به معنای «شمعدان» و «فانوس دریایی یا خانهی نورانی (Lighthouse)» یکی است. در آیینِ موسی، این شمعدان نماد همان «بوتهی مشتعل»ای است که با موسی سخن گفت. بعد از بنای معبد در اورشلیم، این شمعدان در اطاقای که محل درآوردن کفشهاست، در ضلع جنوبی معبد قرار داده شد. در مورد چگونگی قرار گرفتن آن در معبد، نکات متعددی وجود داشته است: به عنوان نمونه، علیرغم قرار گرفتن «مِنورَه» در معبد [که به نظر میرسد یکی از آن بیوت که در آیهی «فِی بُیُوتٍ أَذِنَ اللَّهُ أَنْ تُرْفَعَ وَیُذْکَرَ فِیهَا اسْمُهُ یُسَبِّحُ لَهُ فِیهَا بِالْغُدُوِّ وَالْآصَالِ» از آنها یاد شده، همین معبد باشد]، در تلمود (تورات شفاهی) از مشاجره و نزاع میان دو دانشمند یهودی بر سر جهت قرار گرفتن شمعدان سخن به میان آمده است: راستای قرارگرفتن شمعدان «شمالی-جنوبی» بوده یا «شرقی-غربی»؟ گویا یکی از وقایعنگاران که شاهد تخریب معبد نیز بوده است، آورده که شمعدان مایل قرار گرفته بوده، به سمت «جنوب» و «شرق» [کعبه در جنوبشرقی معبد قرار گرفته است].
سوّم:
اللَّهُ نُورُ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ مَثَلُ نُورِهِ کَمِشْکَاةٍ فِیهَا مِصْبَاحٌ الْمِصْبَاحُ فِی زُجَاجَةٍ الزُّجَاجَةُ کَأَنَّهَا کَوْکَبٌ دُرِّیٌّ یُوقَدُ مِنْ شَجَرَةٍ مُبَارَکَةٍ زَیْتُونَةٍ لَا شَرْقِیَّةٍ وَلَا غَرْبِیَّةٍ یَکَادُ زَیْتُهَا یُضِیءُ وَلَوْ لَمْ تَمْسَسْهُ نَارٌ نُورٌ عَلَى نُورٍ یَهْدِی اللَّهُ لِنُورِهِ مَنْ یَشَاءُ وَیَضْرِبُ اللَّهُ الْأَمْثَالَ لِلنَّاسِ وَاللَّهُ بِکُلِّ شَیْءٍ عَلِیمٌ ﴿۳۵﴾
چیزی هست که بندهای یک و دو را با سه به هم وصل میکند، آن کلمهی «الله» است. «مِنورَه» نمادِ درختِ زیتونِ مشتعل است؛ همان درختای که «موسی آن را نار دید و نور بود…». موسی «مِنورَه» را به امر پروردگار خویش ساخت. گویی «مِنورَه» نماد است و «نور» نمود و «الله» بود. بین ظاهر و باطن «مِنورَه» با باطن و ظاهر «الله» ارتباطی ناگسستی است: نام (باطن) او همان صورت (ظاهر) او است و صورت (ظاهر) او همان نام (باطن) او؛ چه او را بخوانی و چه او را به تصویر درآوری، یکی است: شمعدانِ هفتشعله، بوتهی مشتعل، الله…
الله نورِ آسمانها و زمین است، اما نورانیّتِ او از نار نیست. نورِ او از ذاتِ او است. کمااینکه نورانیّتِ درختِ زیتون از زَیْتِ آن است: ذاتِ درختِ زیتون، زَیْتِ آن است. او خود نورانی است، حتی اگر شعلهی نار بدان نرسیده باشد. نورانیّتِ نار عارضی است و نورانیّتَ زَیْت ذاتی. نورِ او ورای نورِ نار است: نُورٌ عَلَى نُورٍ. نورِ آن زَیْت ضیاء است و نورِ آن نار، نور: «هُوَ الَّذِی جَعَلَ الشَّمْسَ ضِیَاءً وَالْقَمَرَ نُورًا» قرآن به خورشید میگوید «ضیاء» و به ماه میگوید «نور». برای همین است که میگوید «یَکَادُ زَیْتُهَا یُضِیءُ».
جایی دیگر میگوید: «وَجَعَلَ الْقَمَرَ فِیهِنَّ نُورًا وَجَعَلَ الشَّمْسَ سِرَاجًا»: «چراغ» ریشهی واژهی سُریانی s̲h̲rāḡā یا s̲h̲rāg̲h̲ā (که با واژهی «شرق» نیز مرتبط است) و واژهی عربی «سراج» است. سراج مجموعهی مصباح و زجاج است. مصباح فتیله است و زجاج گوهریست آسمانی…
در حدیث آمده از نبی صلواتالله که فرمود: «اطْلُبُوا الْعِلْمَ وَ لَوْ بِالصِّینِ فَإِنَّ طَلَبَ الْعِلْمِ فَرِیضَةٌ عَلَى کُلِّ مُسْلِم» یعنی: طلب کنید آن علم را حتی به صین، همانا طلبِ علم بر هر مسلمانی فریضه است.
اولین معنایی که برای واژهی «صین» آوردهاند، «چین» است و حدیث را اینگونه تعبیر نمودهاند که برای کسبِ علم، مسافتهای طولانی، حتّی تا چین را بپیمایید و علم را به دست آورید. امّا اگر به معنای «علم» در قاموسِ آموزههای نبی صلوات الله بپردازیم، خواهیم یافت که مُرادِ ایشان از علم، علمِ سکولارِ دنیویِ الحادی نیست تا بهخاطرِ آن تا دوردستهای الحاد و شرک و کفر برویم؛ اگر مُرادِ ایشان، علمِ دینیِ آسمانیِ الاهی است، در این صورت وجودِ نورانی و مبارکِ جنابشان، شهرِ علم است و جنابِ امیرِ مؤمنان، بابِ آن شهر. پس سؤال این است که «صین» مربوط به کدام جغرافیاست؟ اگر جواب «چین» است، آیا پیامبری در چین برخاسته یا مردمانِ آن سرزمین، چیزی میدانند که نبی صلوات الله از دانستن یا فهماندنِ آن به ما عاجز است که ما را، آن هم با چنین لحنی، حوالت به چین نموده؟ شاید در این حالت، عمیقترین برداشتِ باطنی از علم، «نور» باشد و چون آفتاب از سرزمینِ «چین» برمیآید، اشارتی باشد به اینکه علم را از سرچشمه و مطلع و آغازگاهش بهدست آورید؛ شاید…
در لغتنامهی دهخدا، ذیلِ واژهی «صین» علاوه بر معانی متعارف آمده است: صین. (اِخ ) (نخلهی پست) دشتِ صین همان دشتِ بنی اسرائیل و دشتِ جعفر است (سفر اعداد 13:21 و 34:3) که بر حدود اراضی یهودا و در بخشِ غربی بلادِ ادوم واقع بود. (صحیفهی یوشع 15:1 و سفر اعداد 20:1 و 27:14) و گاهی از اوقات قادش در دشتِ صین (سفر اعداد 33:36) و گاهی در دشتِ فاران مذکور گشته (سفر اعداد 13:26) و اشکالی که در آنجا واقع است، این است که فاران تمام آن دشت است و صین زاویهی دشتِ شمال شرقی آن میباشد (قاموس کتاب مقدس).
«دشتِ صین» کجاست؟ شاید اگر آن را به صورتِ «سینا» یا «Sinai» ببینیم، آشناتر به نظر آید. مُعرَبِ «Sinai»، اگر آن را اسمِ خاصّ در نظر بگیریم، «سینا» است یا «صینا»؟
چرا آن سرزمین را «Sinai» نام نهادهاند؟ شاید چون پیش از آیینِ موسی، در دینِ مردمان آن وادی و در الهیاتِ عکّادیان، «Sin» خدای «ماه» بوده که در مقابلِ «Sun» یا «Shamash» (شمس) که خدای خورشید بوده قرار میگرفته است؛ و آن سرزمین را از اینرو «Sinai» نام نهادهاند که ماه در آنجا غروب میکرده، یعنی «سرزمینِ ماه».
آیا این «Sin» با چهل سال سرگردانی بنیاسراییل در صحرای سینا (Sinai) که به دلیلِ گناه/Sin بوده، ارتباطی دارد؟ و آیا اینکه ریشهی کلمهی «Sin» در زبانِ عِبری، «گُم شدن» و «از دست دادن» است، فرقی در فهمِ ما از «Sin» ایجاد میکند؟ و آیا اینها با غروبِ ماه و گُمگشتگی و سرگردانی و فرورفتن در تاریکی شب و ظلمت و ضلالت ارتباطیش دارد؟
آیا «هفت گناهِ کبیره» یا «Seven Sins» که در کتابِ مقدّسِ مسیحیان آمده، با سفرهی «هفت سین» ایرانیان ارتباطی دارد؟ که هر «سین» نمادِ چیزی است که «درمان» دردیست و هر «Sin» را قربانیای لازم است…
وقتی همهی این ندانستهها را میگذارم کنارِ هم و برمیگردم به حدیث، «بِالصِّینِ» هزار و یک معنا پیدا میکند. چقدر سخت و دردناک است ندیدن، وقتی حقیقت آشکار در مقابلِ تو نشسته است…
پینوشت۱: بعضی کلمات را معادلی برای معنا کردن و فهمیدن و فهماندن نیست؛ باید آن کلمه را به دیده یا در دیدهی آنکه آن را دیده، دید.
پینوشت۲: «عین» هم به معنای «چشم» است و هم به معنای «چشمه»؛ «دیده» هم به معنای «چشم» است و هم به معنای «عین».
پینوشت۳: شاید اگر عِبری و سریانی و سومری و بابِلی و اینها را میدانستم، اسمِ آن کلمات را «حروفِ مقطّعه» نمیگذاشتم.