ابنعربی میگوید: «خدایی که در یک اعتقاد موجود است، همان خدایی است که در قلب جای گرفته است، خدایی است که بر قلب تجلّی میکند و قلب او را میشناسد. بنابراین، چشم فقط خدای متعَلَّقِ اعتقاد را مشاهده میکند.» چون صورتی که حضرتِ او خویش را در یک ایمان در قالبِ آن صورت منکشف میسازد، صورتِ همان ایمان است، تجلّی (ظهور) به اندازهی همان قابلی که پذیرندهی آن است (مظهر)، به اندازهی قابلی که خویش را در آن عیان میسازد، درمیآید. ایمان، اندازهی قابلیّتِ قلب را عیان میسازد. به همین دلیل است که اعتقاداتِ مختلف وجود دارد. برای هر مؤمنی، حق همان کسی است که در قالبِ اعتقادش بر او منکشف شده است. اگر خداوند خویش را در قالبِ متفاوتی آشکار سازد، مؤمن در مقامِ انکارش برمیآید و به همین دلیل است که ایمانهای تعبّدی با هم تعارض پیدا میکنند... لیکن مؤمنانِ جزماندیش از این واقعیت بیخبرند. آنها از دگرگونی (تحوّل) تجلّیات چیزی نمیدانند. آنها صورتِ شهودِ خویش را تنها صورتِ حقیقی میانگارند، چه نمیدانند که این همان خیالِ خلّاقِ الاهیِ واحد است که این «خدای خلقشده در اعتقادات»، خدایی را که در هر آنْ یک تجلّی شکل گرفته توسطِ خودِ آن است، به خود نشان میدهد... اما برای عارف، همهی اعتقادات، شهودهایی تجلّی گونهاند که عارف از طریقِ آنها حقّ را مشاهده میکند...
حدیثی از پیامبر9 نقل شده است که در روزِ قیامت، خداوند خویش را به بندگانش در قالبِ صورتی که آن را نمیشناختهاند، نشان خواهد داد. این صورت، با صورتِ خدای اعتقاداتِ آنها متفاوت است، ولی صورتی از جملهی آن تعیّناتِ الاهی است که دیگر مؤمنان، خدای خویش را در قالبِ آن شناختهاند. بندهگان به ردّ و انکار او برمیخیزند. در برابرِ این خدای «دروغین»، به خدا پناه میبرند، تا اینکه در نهایت خداوند، خویش را بر آنان در قالبِ ایمان [=اعتقاد] خاصّ خودشان منکشف میسازد. در آن صورت او را تصدیق میکنند. در حقیقت، یک متکلّمِ معتزلی، اگر در روزِ قیامت ببیند حتّی فردِ عاصی که توبهناکرده وفات یافته است، مشمولِ رحمتِ الهی قرار میگیرد، چه میاندیشد؟ چگونه میتواند خدای موردِ اعتقادِ خویش را در صورتی چنین اعجابآور بپذیرد؟
تفسیرِ عرفانی این حدیث، معنای عمیقِ دیگری پیدا میکند که بسیار با نصِّ عقیدهی تعبّدیِ مسلمانان فاصله دارد. مسلّماً «روزِ قیامت» به معنای پایانِ زمان است، ولی علاوه بر این یک معنای عرفانی هم دارد: قیامت به معنای لحظهای است که نفسِ جزیی به فهم اتحادِ ذاتی خویش با تمامیتِ الاهی (که البته این اتّحاد به معنای اتّحادِ وجودی نیست) نایل میشود؛ روزی است که صورِ ایمانهای جزیی دیگر حجاب و محدودیت نیست و تبدیل به مظاهری میشود که خداوند در قالبِ آنها موردِ شهود قرار میگیرد، چرا که این مظاهر، حاکی از قابلیتهای [متفاوتِ] قلبهای انسانها هستند... به همین دلیل است که ابنعربی اعلام میدارد که شناختِ خدا هیچ حدّی ندارد تا عارف در آن حد متوقف شود. چگونه میتواند حد داشته باشد، حال آنکه از صُوَرِ وجودیِ تجلیگونهیِ هستی تغذیه میکند که در حالتِ تحوّلِ دایم قرار دارند و خلقِ جدید نیز، که معنای همین تحوّلاتِ تجلّیات (تحوّل الحق فی الصور) است، قانون و قاعدهی هستی (قانون الوجود) است؟
تخیّلِ خلّاق در عرفانِ ابنعربی/نوشته: هانری کُربَن/ترجمه: انشاالله رحمتی
فَسَقَى لَهُمَا ثُمَّ تَوَلَّى إِلَى الظِّلِّ فَقَالَ رَبِّ إِنِّی لِمَا أَنزَلْتَ إِلَیَّ مِنْ خَیْرٍ فَقِیرٌ﴿24﴾
پس موسی(ع)، گوسفندانِ آن دو بانو را سیراب نمود، آنگاه به سایه برگشت؛ سپس [با اندوه و شرم رو به خدا کرد و] گفت: «پروردگارا! من، به هرآنچه از خیر که بر من نازل کنی، محتاجام.»
فَجَاءتْهُ إِحْدَاهُمَا تَمْشِی عَلَى اسْتِحْیَاء قَالَتْ إِنَّ أَبِی یَدْعُوکَ لِیَجْزِیَکَ أَجْرَ مَا سَقَیْتَ لَنَا فَلَمَّا جَاءهُ وَقَصَّ عَلَیْهِ الْقَصَصَ قَالَ لَا تَخَفْ نَجَوْتَ مِنَ الْقَوْمِ الظَّالِمِینَ﴿25﴾
پس [از دعای موسی(ع) بود که] یکی از آن دو بانو، در حالیکه با شرم و آزرم گام برمیداشت، بهسوی او آمد و گفت: «همانا پدرم تو را میخوانَد تا پاداشِ آبدادنِ گوسفندانِ ما را، به تو بدهد.» پس چون موسی(ع) نزدِ او شد و سرگذشتِ خویش را برای او تعریف نمود، او گفت: «مترس، که از گروهِ ستمکاران نجات یافتی.»
قَالَتْ إِحْدَاهُمَا یَا أَبَتِ اسْتَأْجِرْهُ إِنَّ خَیْرَ مَنِ اسْتَأْجَرْتَ الْقَوِیُّ الْأَمِینُ ﴿26﴾
یکی از آن دو دختر گفت: «ای پدر! او را به کارِ خود در بیاور که بهترین فرد برای انجامِ کارها، آن است که هم نیرومند باشد و هم قابلِ اعتماد.»
سورهی القصص
یکبار یک حدیث میخواندم از امیرِ مؤمنان(ع)، ذیل این آیات و آنجا که جنابِ موسی(ع) فرمود: «پروردگارا! من، به هرآنچه از خیر که بر من نازل کنی، محتاجام.»، بدین مضمون که موسی(ع)، در آن لحظه که این دعا را بر زبان آورد، از شدتِ گرسنگی، از خدا طلبِ نانی خُشکیده داشت. اما ادبِ خواستن و بندهگی و سرسپردهگی بر آستانِ جانان، باعث شد که موسی(ع)، اوجِ فقر و نیازِ خود را، بدین سیاق ابراز نماید؛ که مُرادِ بندهگانِ راستینِ خدا، از خوردن و آشامیدن و نکاح و مجامعت و فرزندآوردن و کار کردن و همهی اینها، نه مُرادِ دلِ خویش، که رضای جانان و وصالِ اوست، که «وصالِ او ز عُمرِ جاودان بِه...»
به داغِ بندهگی مُردن بر این در،
به جانِ او، که از مُلکِ جهان بِه...
بعد میرسیم به آن قسمت که دخترِ جنابِ شعیب(ع)، با آن وصفای که قرآن از حیا و آزرمِ او دارد، میرود دنبالِ جنابِ موسی(ع) تا برای دریافتِ اجر و مزدِ کارِ نیکاش، پیشِ جنابِ شعیب بروند. قریب به اتفاقِ تفاسیر اذعان دارند که این دختر، همان دختری است که به جنابِ شعیب، پیشنهادِ به خدمتِ گرفتنِ موسی(ع) را داد، و این دختر، همان دختری است که همسرِ موسی(ع) شد. آیا او، دل به موسی(ع) داده بود؟ یا پروردگارِ موسی(ع)، مهرِ موسی(ع) را به دلِ دختر انداخته بود؟ إِنَّ الَّذِینَ آمَنُوا وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ سَیَجْعَلُ لَهُمُ الرَّحْمَنُ وُدًّا [سورهی مریم، آیهی 96]...
در تفسیر آمده، آنجا که آن دختر به پدر میگوید: «ای پدر! او را به کارِ خود در بیاور که بهترین فرد برای انجامِ کارها، آن است که هم نیرومند باشد و هم قابلِ اعتماد.»، شعیب(ع) به دختر میگوید: «به من گفتى که قوّتاش را از آب کشیدناش فهمیدى، که به تنهایى، آن همه دلو از چاه کشید؛ اما امانتداری و قابلِ اعتماد بودناش را از کجا فهمیدی؟» دختر گفت: «از آنجا که به من گفت: «تو پشتِ سرِ من بیا، و مرا راهنمایى کن؛ چون من از دودمانى هستم که به پشتِ زنان نظر نمیکنند!» من از اینجا فهمیدم که او مردى امین است، چون همین نظر نینداختن به دنبالِ زنان، خود از امانتدارى است.»
و این پروردگارِ موسی(ع) بود که سودایِ نانِ خُشکیدهای را، به کار و همسر و امن و راحت مبدّل ساخت؛ که موسی(ع)، حتّی در طلبِ یک نانِ خُشکیده هم که بود، طالبِ خیر بود؛ که موسی(ع)، نان و جان را، برای خاطرِ پروردگارش بود که میخواست؛ همان پروردگاری که وعده داد به بندهگانِ پرهیزگارش که «وَمَن یَتَّقِ اللَّهَ یَجْعَل لَّهُ مَخْرَجًا وَیَرْزُقْهُ مِنْ حَیْثُ لَا یَحْتَسِبُ وَمَن یَتَوَکَّلْ عَلَى اللَّهِ فَهُوَ حَسْبُهُ إِنَّ اللَّهَ بَالِغُ أَمْرِهِ قَدْ جَعَلَ اللَّهُ لِکُلِّ شَیْءٍ قَدْرًا» [سورهی طلاق، آیات 2 و 3]؛ لذا نگفت که «خدایا! مرا نان دِه!» یا «مرا آب دِه!» یا «مرا فلان دِه و بهمان دِه!»، گفت: «خداوندا! مرا آن دِه که آن بِه...»
پینوشت1: این روزها، ذکرِ قنوتام شده «رَبِّ إِنِّی لِمَا أَنزَلْتَ إِلَیَّ مِنْ خَیْرٍ فَقِیرٌ»؛ تا خیرِ ما چه باشد؛ که ما، به فقر خویش آگاهایم و به خیرِ خویش نه...
پینوشت2: کلمهبهکلمهی این آیات، آدابِ ادباند؛ «از خدا جوییم توفیقِ ادب...»
از خدا جوییم توفیقِ ادب
بیادب محروم گشت از لطفِ ربّ
بیادب تنها نه خود را داشت بَد
بلکِ آتش در همه آفاق زد
مائده از آسمان در میرسید
بیشری و بیع و بیگفت و شنید
درمیانِ قومِ موسی[ع] چند کس،
بیادب گفتند: «کو سیر و عدس؟!»
منقطع شد خوان و نان از آسمان
مانْد رنجِ زرع و بیل و داسمان
باز عیسی[ع] چون شفاعت کرد حق
خوان فرستاد و غنیمت بر طَبَق
مائده از آسمان شد عائده،
چون که گفت: «انزل علینا مائده»
باز گستاخان ادب بگذاشتند
چون گدایان زلّهها برداشتند
لابه کرده عیسی[ع] ایشان را که «این
دایمست و کم نگردد از زمین
بدگمانی کردن و حرصآوری
کفر باشد پیشِ خوانِ مهتری»
زان گدارویانِ نادیده ز آز
آن در رحمتِ بر ایشان شد فراز
ابر بر ناید پیِ منعِ زکات
وز زِنا افتد وَبا اندر جهات
هر چه بر تو آید از ظُلمات و غم
آن ز بیباکی و گستاخیست هم
هر که بیباکی کند در راهِ دوست
رهزنِ مردان شد و نامرد، اوست!
از ادب پُر نور گشتهست این فلک
وز ادب معصوم و پاک آمد مَلَک...
مولوی