فَسَقَى لَهُمَا ثُمَّ تَوَلَّى إِلَى الظِّلِّ فَقَالَ رَبِّ إِنِّی لِمَا أَنزَلْتَ إِلَیَّ مِنْ خَیْرٍ فَقِیرٌ﴿24﴾
پس موسی(ع)، گوسفندانِ آن دو بانو را سیراب نمود، آنگاه به سایه برگشت؛ سپس [با اندوه و شرم رو به خدا کرد و] گفت: «پروردگارا! من، به هرآنچه از خیر که بر من نازل کنی، محتاجام.»
فَجَاءتْهُ إِحْدَاهُمَا تَمْشِی عَلَى اسْتِحْیَاء قَالَتْ إِنَّ أَبِی یَدْعُوکَ لِیَجْزِیَکَ أَجْرَ مَا سَقَیْتَ لَنَا فَلَمَّا جَاءهُ وَقَصَّ عَلَیْهِ الْقَصَصَ قَالَ لَا تَخَفْ نَجَوْتَ مِنَ الْقَوْمِ الظَّالِمِینَ﴿25﴾
پس [از دعای موسی(ع) بود که] یکی از آن دو بانو، در حالیکه با شرم و آزرم گام برمیداشت، بهسوی او آمد و گفت: «همانا پدرم تو را میخوانَد تا پاداشِ آبدادنِ گوسفندانِ ما را، به تو بدهد.» پس چون موسی(ع) نزدِ او شد و سرگذشتِ خویش را برای او تعریف نمود، او گفت: «مترس، که از گروهِ ستمکاران نجات یافتی.»
قَالَتْ إِحْدَاهُمَا یَا أَبَتِ اسْتَأْجِرْهُ إِنَّ خَیْرَ مَنِ اسْتَأْجَرْتَ الْقَوِیُّ الْأَمِینُ ﴿26﴾
یکی از آن دو دختر گفت: «ای پدر! او را به کارِ خود در بیاور که بهترین فرد برای انجامِ کارها، آن است که هم نیرومند باشد و هم قابلِ اعتماد.»
سورهی القصص
یکبار یک حدیث میخواندم از امیرِ مؤمنان(ع)، ذیل این آیات و آنجا که جنابِ موسی(ع) فرمود: «پروردگارا! من، به هرآنچه از خیر که بر من نازل کنی، محتاجام.»، بدین مضمون که موسی(ع)، در آن لحظه که این دعا را بر زبان آورد، از شدتِ گرسنگی، از خدا طلبِ نانی خُشکیده داشت. اما ادبِ خواستن و بندهگی و سرسپردهگی بر آستانِ جانان، باعث شد که موسی(ع)، اوجِ فقر و نیازِ خود را، بدین سیاق ابراز نماید؛ که مُرادِ بندهگانِ راستینِ خدا، از خوردن و آشامیدن و نکاح و مجامعت و فرزندآوردن و کار کردن و همهی اینها، نه مُرادِ دلِ خویش، که رضای جانان و وصالِ اوست، که «وصالِ او ز عُمرِ جاودان بِه...»
به داغِ بندهگی مُردن بر این در،
به جانِ او، که از مُلکِ جهان بِه...
بعد میرسیم به آن قسمت که دخترِ جنابِ شعیب(ع)، با آن وصفای که قرآن از حیا و آزرمِ او دارد، میرود دنبالِ جنابِ موسی(ع) تا برای دریافتِ اجر و مزدِ کارِ نیکاش، پیشِ جنابِ شعیب بروند. قریب به اتفاقِ تفاسیر اذعان دارند که این دختر، همان دختری است که به جنابِ شعیب، پیشنهادِ به خدمتِ گرفتنِ موسی(ع) را داد، و این دختر، همان دختری است که همسرِ موسی(ع) شد. آیا او، دل به موسی(ع) داده بود؟ یا پروردگارِ موسی(ع)، مهرِ موسی(ع) را به دلِ دختر انداخته بود؟ إِنَّ الَّذِینَ آمَنُوا وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ سَیَجْعَلُ لَهُمُ الرَّحْمَنُ وُدًّا [سورهی مریم، آیهی 96]...
در تفسیر آمده، آنجا که آن دختر به پدر میگوید: «ای پدر! او را به کارِ خود در بیاور که بهترین فرد برای انجامِ کارها، آن است که هم نیرومند باشد و هم قابلِ اعتماد.»، شعیب(ع) به دختر میگوید: «به من گفتى که قوّتاش را از آب کشیدناش فهمیدى، که به تنهایى، آن همه دلو از چاه کشید؛ اما امانتداری و قابلِ اعتماد بودناش را از کجا فهمیدی؟» دختر گفت: «از آنجا که به من گفت: «تو پشتِ سرِ من بیا، و مرا راهنمایى کن؛ چون من از دودمانى هستم که به پشتِ زنان نظر نمیکنند!» من از اینجا فهمیدم که او مردى امین است، چون همین نظر نینداختن به دنبالِ زنان، خود از امانتدارى است.»
و این پروردگارِ موسی(ع) بود که سودایِ نانِ خُشکیدهای را، به کار و همسر و امن و راحت مبدّل ساخت؛ که موسی(ع)، حتّی در طلبِ یک نانِ خُشکیده هم که بود، طالبِ خیر بود؛ که موسی(ع)، نان و جان را، برای خاطرِ پروردگارش بود که میخواست؛ همان پروردگاری که وعده داد به بندهگانِ پرهیزگارش که «وَمَن یَتَّقِ اللَّهَ یَجْعَل لَّهُ مَخْرَجًا وَیَرْزُقْهُ مِنْ حَیْثُ لَا یَحْتَسِبُ وَمَن یَتَوَکَّلْ عَلَى اللَّهِ فَهُوَ حَسْبُهُ إِنَّ اللَّهَ بَالِغُ أَمْرِهِ قَدْ جَعَلَ اللَّهُ لِکُلِّ شَیْءٍ قَدْرًا» [سورهی طلاق، آیات 2 و 3]؛ لذا نگفت که «خدایا! مرا نان دِه!» یا «مرا آب دِه!» یا «مرا فلان دِه و بهمان دِه!»، گفت: «خداوندا! مرا آن دِه که آن بِه...»
پینوشت1: این روزها، ذکرِ قنوتام شده «رَبِّ إِنِّی لِمَا أَنزَلْتَ إِلَیَّ مِنْ خَیْرٍ فَقِیرٌ»؛ تا خیرِ ما چه باشد؛ که ما، به فقر خویش آگاهایم و به خیرِ خویش نه...
پینوشت2: کلمهبهکلمهی این آیات، آدابِ ادباند؛ «از خدا جوییم توفیقِ ادب...»
از خدا جوییم توفیقِ ادب
بیادب محروم گشت از لطفِ ربّ
بیادب تنها نه خود را داشت بَد
بلکِ آتش در همه آفاق زد
مائده از آسمان در میرسید
بیشری و بیع و بیگفت و شنید
درمیانِ قومِ موسی[ع] چند کس،
بیادب گفتند: «کو سیر و عدس؟!»
منقطع شد خوان و نان از آسمان
مانْد رنجِ زرع و بیل و داسمان
باز عیسی[ع] چون شفاعت کرد حق
خوان فرستاد و غنیمت بر طَبَق
مائده از آسمان شد عائده،
چون که گفت: «انزل علینا مائده»
باز گستاخان ادب بگذاشتند
چون گدایان زلّهها برداشتند
لابه کرده عیسی[ع] ایشان را که «این
دایمست و کم نگردد از زمین
بدگمانی کردن و حرصآوری
کفر باشد پیشِ خوانِ مهتری»
زان گدارویانِ نادیده ز آز
آن در رحمتِ بر ایشان شد فراز
ابر بر ناید پیِ منعِ زکات
وز زِنا افتد وَبا اندر جهات
هر چه بر تو آید از ظُلمات و غم
آن ز بیباکی و گستاخیست هم
هر که بیباکی کند در راهِ دوست
رهزنِ مردان شد و نامرد، اوست!
از ادب پُر نور گشتهست این فلک
وز ادب معصوم و پاک آمد مَلَک...
مولوی