خوانا، مُبهم

به هیچ نامه نگُنجی؛ «تو» را کجا بنویسم؟

خوانا، مُبهم

به هیچ نامه نگُنجی؛ «تو» را کجا بنویسم؟

خوانا، مُبهم

«چگونه می‌توانم حقِّ همه‌ی این موضوع را ادا کنم؟ همّتِ خود را به توضیحِ مختصری درباره‌ی بخشِ کوچکی از اصولِ بنیادینی که این روش بر آن‌ها مبتنی است، به سبکی ناقص، سبکی در میانه‌ی اشاراتی مُبهم و با بیانی خوانا، مقصور داشته‌ام.»

.فتوحاتِ مکّیّه‌ی ابن‌عربی.

آخرین مطالب

۲ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «سهروردی» ثبت شده است

شیخ را گفتم: «صوفیان را در سَماع حالت پدید می‌آید. آن از کجاست؟»

گفت: «بعضی سازهای خوش‌آواز، چون دَف و نِی و مثلِ این، در پرده از یک مَقام آوازها دهند که آن‌جا حُزنی باشد. بعد از آن، گوینده هم از آن‌جا صوتی کند به آوازی هرچه خوش‌تر و در میانِ آواز، شعری گوید که آن حالِ صاحبِ واقعه بُوَد - چون آوازی حَزین شِنَوَد و در میانِ آن، صورتِ واقعه‌ی خویش بیند - و هم‌چون هندوستان که به یادِ پیل دهند، حالِ جان را به یادِ جان دهند. پس جان آن ذوق را از دستِ گوش بستانَد، گوید که تو سزاوارِ آن نیستی که این شنوی. گوش را از شنیدن معزول کند و خویشتن شنود، امّا در آن عالَم. زیرا که در آن عالَم، شنیدن کارِ گوش نبُوَد.»


شیخ را گفتم: «رقص کردن برچه می‌آید؟»

شیخ گفت: «جان قصدِ بالا می‌کند، هم‌چون مُرغی که خواهد که خود را از قفس به‌در اندازد. قفسِ تن مانع آید. مُرغِ جان قُوّت کند و قفسِ تن را از جای برانگیزانَد. اگر مُرغ را قُوّت عظیم بُوَد، پس قفس بشکند و برود و اگر آن قُوّت ندارد، سرگردان شود و قفس را با خود می‌گردانَد. باز، در آن میان، آن معنیِ غلبه پدید آید: مُرغِ جان قصدِ بالا کند و خواهد که چون از قفس نمی‌تواند جستن، قفس را نیز با خود ببَرَد. چندان که قصد کند، یک بَدَست بیش بالا نتواند بُردن. مُرغ قفس را بالا می‌بَرَد و قفس باز بر زمین می‌افتد.»



فی حالتِ طفولیت/ شهاب‌الدّین یحیای سهروردی





«سَماع را به داوودِ نبی(ع) نسبت دهند؛ گویند صدای او چنان بود که چون زبور خواندی، هیچ‌کس را طاقت نماندی و دست از کارها بداشتندی و به سَماعِ آن مشغول شدندی و مُرغان، برابرش به سماع بایستندی و نخجیران از کوه‌ها بیامدندی و سماع کردندی.»



قصص‌الأنبیاء/ نیشابوری/ ۲۷۰



در قرآن نیز در وصفِ جنابِ داوود(ع) چنین آمده است:


إِنَّا سَخَّرْنَا الْجِبَالَ مَعَهُ یُسَبِّحْنَ بِالْعَشِیِّ وَالْإِشْرَاقِ ﴿۱۸﴾

همانا ما کوه‌ها را تسخیر نمودیم تا هم‌نوای با او، در تاریکی شب و اشراقِ روز، تسبیحِ ما گویند.


وَالطَّیْرَ مَحْشُورَةً کُلٌّ لَّهُ أَوَّابٌ ﴿۱۹﴾

و پرندگان را از هرسوی گردِ او جمع آوردیم تا هم‌نوای با او، همه‌گی به سوی ما آیند.






بیا! بیا که تویی جانِ جانِ سماع!

بیا که سروِ روانی به بوستانِ سماع


بیا که چون تو نبودست و هم نخواهد بود

بیا که چون تو ندیده‌ست دیدگانِ سماع


بیا که چشمه‌ی خورشید زیرِ سایه‌ی توست

هزار زهره تو داری بر آسمانِ سماع


سماع شُکرِ تو گوید به صد زبانِ فصیح

یکی دو نکته بگویم من از زبانِ سماع!


برون ز هر دو جهانی چو در سماع آیی

برون ز هر دو جهان‌ست این جهانِ سماع


اگر چه بامِ بلندست بامِ هفتم چرخ

گذشته است از این بام نردبانِ سماع


به زیرِ پای بکوبید هر چه غیرِ وی‌ست

سماع از آن شما و شما از آنِ سماع


چو عشق دست درآرد به گردن‌م چه کنم؟

کنار درکشم‌ش هم‌چنین میانِ سماع


کنارِ ذرّه چو پُر شد ز پرتوِ خورشید

همه به رقص درآیند بی‌فغانِ سماع


بیا که صورتِ عشق‌ست شمسِ تبریزی

که باز ماند ز عشقِ لب‌ش دهانِ سماع



مولوی

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۳ آذر ۹۴ ، ۲۱:۴۱
صاد مصطفی

   در انسان، در مرکزِ هر نَفْس، یک نورِ اسفهبُدی وجود دارد که فعالیت‌های او را رهبری می‌کند و همه‌ی انواعِ بشر روی هم رفته تحتِ رهبری جبرییل قرار دارند که ربّ‌النّوعِ انسانی نامیده می‌شود و سهروردی آن را با روح‌القُدُس و روحِ محمّدی و نیز با وظیفه‌ی رسانیدنِ وحی یکی می‌داند و جبرییل را الهام‌دهنده‌ی هر معرفتی می‌شمارد.


   علاوه بر جبرییل که محافظِ تمامِ نوعِ بشر است، هرکس فرشته‌ی محافظِ خاصّی دارد که در جهانِ فرشته‌گان مقیم است. بنابر نظرِ سهروردی، هر نَفْس، پیش از فرود‌آمدن به خطّه‌ی بدن، در خطّه‌ی فرشته‌گان منزل داشته است. هنگام داخل شدن به بدن، نَفْس یا هسته‌ی مرکزی آن که غیرِ مادّی و ملکوتی است، به دو نیمه تقسیم می‌شود که یکی در آسمان باقی می‌ماند و دیگری به زندانِ بدن فرود می‌آید. به همین جهت است که نَفْسِ بشری پیوسته در این جهان افسرده و غمگین است؛ در جست‌وجوی نیمه‌ی دیگر یا «انائیتِ دیگر» آسمانی خویش است و آن‌گاه به آسمانِ سعادت می‌رسد و خوش‌حال می‌شود که با نیمه‌ی ملکوتیِ خویش متّحد شود و به منزل‌گاهِ آسمانیِ خویش برود. صورتِ بشری به این ترتیب بارِ دیگر با «انائیت» روحانی و نمونه‌ی فرشته‌ایِ خود که «ضمیر» واقعی اوست و چیزی است که باید «بشود» تا بتواند «باشد»، متّحد می‌شود؛ به این معنی که باید آن‌چه که واقعن «هست» بشود و نمی‌تواند به آرامش برسد و این سرگردانی را، که به گُم‌شدنِ کودکی در دالان‌های توبرتویِ پُر پیچ و خَم‌ای می‌ماند، به پایان برساند، مگر آن‌گاه که با فرشته‌ی محافظِ آسمانیِ خود که «انائیت» واقعی اوست، از نو، یکی شود.


سه حکیمِ مسلمان/نوشته: سیّد حسین نصر/ترجمه: احمد آرام

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۰ شهریور ۹۴ ، ۱۷:۳۳
صاد مصطفی