خوانا، مُبهم

به هیچ نامه نگُنجی؛ «تو» را کجا بنویسم؟

خوانا، مُبهم

به هیچ نامه نگُنجی؛ «تو» را کجا بنویسم؟

خوانا، مُبهم

«چگونه می‌توانم حقِّ همه‌ی این موضوع را ادا کنم؟ همّتِ خود را به توضیحِ مختصری درباره‌ی بخشِ کوچکی از اصولِ بنیادینی که این روش بر آن‌ها مبتنی است، به سبکی ناقص، سبکی در میانه‌ی اشاراتی مُبهم و با بیانی خوانا، مقصور داشته‌ام.»

.فتوحاتِ مکّیّه‌ی ابن‌عربی.

آخرین مطالب

۲ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «خیر» ثبت شده است

۱. گفت که شب و روز دل و جانم به خدمتست و از مشغولیها و کارهای مَغول به خدمت نمیتوانم رسیدن، فرمود که این کارها هم کارِ حقّ است، زیرا سببِ امن و امانِ مسلمانیست؛ خود را فدا کردهاید به مال و تن، تا دلِ ایشان را بجای آرید؛ تا مسلمانی چند با من به طاعت مشغول باشند. پس این نیز کارِ خیر باشد و چون شما را حقتعالی به چنین کارِ خیر میل داده است و فرطِ رغبت، دلیلِ عنایت است و چون فتوری باشد درین میل، دلیلِ بی عنایتی باشد که حقتعالی نخواهد که چنین خیرِ خطیر به سبب او برآید تا مستحقّ آن ثواب و درجاتِ عالی نباشد؛ همچون حمّام که گرمست؛ آن گرمی او از آلتِ تونست همچون گیاه و هیمه و عَذرِه و غیره. حقتعالی اسبابی پیدا کند که اگرچه به صورت آن بد باشد و کَرِه امّا در حقّ او عنایت باشد، چون حمّامِ او گرم میشود و سودِ آن به خلق میرسد


۲. سئوال کرد که از نماز نزدیکتر به حقّ راهی هست؟ فرمود: هم نماز! اما نماز، این صورتِ تنها نیست؛ این قالبِ نمازست، زیرا که این نماز را اولیست و آخریست و هر چیز را که اولی و آخری باشد، آن قالب باشد؛ زیرا تکبیر اوّلِ نمازست و سلام آخرِ نمازست و همچنین شهادت آن نیست که بر زبان میگویند تنها، زیرا که آن را نیز اوّلیست و آخری و هر چیز که در حرف و صوت درآید و او را اوّل و آخر باشد آن صورت و قالب باشد. جان، آن بیچون باشد و بینهایت باشد و او را اوّل و آخر نبوَد. این نماز را انبیا پیدا کردهاند؛ اکنون این نبی که نماز را پیدا کرده چنین میگوید که «لِیْ مَعَ اللهِّ وَقْتٌ لَاَیَسَعُنِیْ فِیْهِ نَبِیٌ مُرْسَلٌ وَلَامَلَکٌ مُقَرَّبُ» پس دانستیم که جانِ نماز این صورتْ تنها نیست، بلک استغراقیست و بیهوشیست که اینهمه صورتها برون میماند و آنجا نمیگنجد. جبرییل نیز که معنی محض است هم نمیگنجد.


۳. حکایتِ پادشاهی به درویشی گفت که آن لحظه که تو را به درگاه حقّ تجلّی و قرب باشد، مرا یاد کن! گفت چون من در آن حضرت رسم و تابِ آفتابِ آن جمال بر من زند، مرا از خود یاد نیاید، از تو چون یاد کنم؟! اما چون حقتعالی بندهای را گزید و مستغرقِ خود گردانید، هرکه دامن او بگیرد و ازو حاجت طلبد، بیآنک آن بزرگ نزدِ حق یاد کند و عرضه دهد حق آن را برآرد.



.فیهِ ما فیه/ فصل اوّل.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۳ مرداد ۹۷ ، ۱۹:۲۰
صاد مصطفی

فَسَقَى لَهُمَا ثُمَّ تَوَلَّى إِلَى الظِّلِّ فَقَالَ رَبِّ إِنِّی لِمَا أَنزَلْتَ إِلَیَّ مِنْ خَیْرٍ فَقِیرٌ﴿24﴾
پس موسی(ع)، گوسفندانِ آن دو بانو را سیراب نمود، آن‌گاه به سایه برگشت؛ سپس [با اندوه و شرم رو به خدا کرد و] گفت: «پروردگارا! من، به هر‌آن‌چه از خیر که بر من نازل کنی، محتاج‌ام.»


فَجَاءتْهُ إِحْدَاهُمَا تَمْشِی عَلَى اسْتِحْیَاء قَالَتْ إِنَّ أَبِی یَدْعُوکَ لِیَجْزِیَکَ أَجْرَ مَا سَقَیْتَ لَنَا فَلَمَّا جَاءهُ وَقَصَّ عَلَیْهِ الْقَصَصَ قَالَ لَا تَخَفْ نَجَوْتَ مِنَ الْقَوْمِ الظَّالِمِینَ﴿25﴾
پس [از دعای موسی(ع) بود که] یکی از آن دو بانو، در حالی‌که با شرم و آزرم گام برمی‌داشت، به‌سوی او آمد و گفت: «همانا پدرم تو را می‌خوانَد تا پاداشِ آب‌دادنِ گوسفندانِ ما را، به تو بدهد.» پس چون موسی(ع) نزدِ او شد و سرگذشتِ خویش را برای او تعریف نمود، او گفت: «مترس، که از گروهِ ستم‌کاران نجات یافتی.»


قَالَتْ إِحْدَاهُمَا یَا أَبَتِ اسْتَأْجِرْهُ إِنَّ خَیْرَ مَنِ اسْتَأْجَرْتَ الْقَوِیُّ الْأَمِینُ ﴿26﴾
یکی از آن دو دختر گفت: «ای پدر! او را به کارِ خود در بیاور که بهترین فرد برای انجامِ کارها، آن است که هم نیرومند باشد و هم قابلِ اعتماد.»


سوره‌ی القصص

 

   یک‌بار یک حدیث می‌خواندم از امیرِ مؤمنان(ع)، ذیل این آیات و آن‌جا که جنابِ موسی(ع) فرمود: «پروردگارا! من، به هر‌آن‌چه از خیر که بر من نازل کنی، محتاج‌ام.»، بدین مضمون که موسی(ع)، در آن لحظه که این دعا را بر زبان آورد، از شدتِ گرسنگی، از خدا طلبِ نانی خُشکیده داشت. اما ادبِ خواستن و بنده‌گی و سرسپرده‌گی بر آستانِ جانان، باعث شد که موسی(ع)، اوجِ فقر و نیازِ خود را، بدین سیاق ابراز نماید؛ که مُرادِ بنده‌گانِ راستینِ خدا، از خوردن و آشامیدن و نکاح و مجامعت و فرزندآوردن و کار کردن و همه‌ی این‌ها، نه مُرادِ دلِ خویش، که رضای جانان و وصالِ اوست، که «وصالِ او ز عُمرِ جاودان بِه...»


به داغِ بنده‌گی مُردن بر این در،
به جانِ او، که از مُلکِ جهان بِه...

 

   بعد می‌رسیم به آن قسمت که دخترِ جنابِ شعیب(ع)، با آن وصف‌ای که قرآن از حیا و آزرمِ او دارد، می‌رود دنبالِ جنابِ موسی(ع) تا برای دریافتِ اجر و مزدِ کارِ نیک‌اش، پیشِ جنابِ شعیب بروند. قریب به اتفاقِ تفاسیر اذعان دارند که این دختر، همان دختری است که به جنابِ شعیب، پیش‌نهادِ به خدمتِ گرفتنِ موسی(ع) را داد، و این دختر، همان دختری است که همسرِ موسی(ع) شد. آیا او، دل به موسی(ع) داده بود؟ یا پروردگارِ موسی(ع)، مهرِ موسی(ع) را به دلِ دختر انداخته بود؟ إِنَّ الَّذِینَ آمَنُوا وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ سَیَجْعَلُ لَهُمُ الرَّحْمَنُ وُدًّا [سوره‌ی مریم، آیه‌ی 96]...

   در تفسیر آمده، آن‌جا که آن دختر به پدر می‌گوید: «ای پدر! او را به کارِ خود در بیاور که بهترین فرد برای انجامِ کارها، آن است که هم نیرومند باشد و هم قابلِ اعتماد.»، شعیب(ع) به دختر می‌گوید: «به من گفتى که قوّت‌اش را از آب کشیدن‌اش فهمیدى، که به تنهایى، آن همه دلو از چاه کشید؛ اما امانت‌داری و قابلِ اعتماد بودن‌اش را از کجا فهمیدی؟» دختر گفت: «از آن‌جا که به من گفت: «تو پشتِ سرِ من بیا، و مرا راهنمایى کن؛ چون من از دودمانى هستم که به پشتِ زنان نظر نمی‌کنند!» من از این‌جا فهمیدم که او مردى امین است، چون همین نظر نینداختن به دنبالِ زنان، خود از امانت‌دارى است.»

   و این پروردگارِ موسی(ع) بود که سودایِ نانِ خُشکیده‌ای را، به کار و همسر و امن و راحت مبدّل ساخت؛ که موسی(ع)، حتّی در طلبِ یک نانِ خُشکیده هم که بود، طالبِ خیر بود؛ که موسی(ع)، نان و جان را، برای خاطرِ پروردگارش بود که می‌خواست؛ همان پروردگاری که وعده داد به بنده‌گانِ پرهیزگارش که «وَمَن یَتَّقِ اللَّهَ یَجْعَل لَّهُ مَخْرَجًا وَیَرْزُقْهُ مِنْ حَیْثُ لَا یَحْتَسِبُ وَمَن یَتَوَکَّلْ عَلَى اللَّهِ فَهُوَ حَسْبُهُ إِنَّ اللَّهَ بَالِغُ أَمْرِهِ قَدْ جَعَلَ اللَّهُ لِکُلِّ شَیْءٍ قَدْرًا» [سوره‌ی طلاق، آیات 2 و 3]؛ لذا نگفت که «خدایا! مرا نان دِه!» یا «مرا آب دِه!» یا «مرا فلان دِه و بهمان دِه!»، گفت: «خداوندا! مرا آن دِه که آن بِه...»

 

 


پی‌نوشت1: این روزها، ذکرِ قنوت‌ام شده «رَبِّ إِنِّی لِمَا أَنزَلْتَ إِلَیَّ مِنْ خَیْرٍ فَقِیرٌ»؛ تا خیرِ ما چه باشد؛ که ما، به فقر خویش آگاه‌ایم و به خیرِ خویش نه...
پی‌نوشت2: کلمه‌به‌کلمه‌ی این آیات، آدابِ ادب‌اند؛ «از خدا جوییم توفیقِ ادب...»

 

از خدا جوییم توفیقِ ادب
بی‌ادب محروم گشت از لطفِ ربّ

بی‌ادب تنها نه خود را داشت بَد
بلکِ آتش در همه آفاق زد

مائده از آسمان در می‌رسید
بی‌شری و بیع و بی‌گفت و شنید

درمیانِ قومِ موسی[ع] چند کس،
بی‌ادب گفتند: «کو سیر و عدس؟!»

منقطع شد خوان و نان از آسمان
مانْد رنجِ زرع و بیل و داس‌مان

باز عیسی[ع] چون شفاعت کرد حق
خوان فرستاد و غنیمت بر طَبَق

مائده از آسمان شد عائده،
چون که گفت: «انزل علینا مائده»

باز گستاخان ادب بگذاشتند
چون گدایان زلّه‌ها برداشتند

لابه کرده عیسی[ع] ایشان را که «این
دایم‌ست و کم نگردد از زمین

بدگمانی کردن و حرص‌آوری
کفر باشد پیشِ خوانِ مهتری»

زان گدارویانِ نادیده ز آز
آن در رحمتِ بر ایشان شد فراز

ابر بر ناید پیِ منعِ زکات
وز زِنا افتد وَبا اندر جهات

هر چه بر تو آید از ظُلمات و غم
آن ز بی‌باکی و گستاخی‌ست هم

هر که بی‌باکی کند در راهِ دوست
ره‌زنِ مردان شد و نامرد، اوست!

از ادب پُر نور گشته‌ست این فلک
وز ادب معصوم و پاک آمد مَلَک...

مولوی

 

۳ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۸ تیر ۹۴ ، ۱۷:۱۷
صاد مصطفی