خوانا، مُبهم

به هیچ نامه نگُنجی؛ «تو» را کجا بنویسم؟

خوانا، مُبهم

به هیچ نامه نگُنجی؛ «تو» را کجا بنویسم؟

خوانا، مُبهم

«چگونه می‌توانم حقِّ همه‌ی این موضوع را ادا کنم؟ همّتِ خود را به توضیحِ مختصری درباره‌ی بخشِ کوچکی از اصولِ بنیادینی که این روش بر آن‌ها مبتنی است، به سبکی ناقص، سبکی در میانه‌ی اشاراتی مُبهم و با بیانی خوانا، مقصور داشته‌ام.»

.فتوحاتِ مکّیّه‌ی ابن‌عربی.

آخرین مطالب

۸ مطلب در خرداد ۱۳۹۷ ثبت شده است

   در میانِ وبگردیهایام در مورد فرشتهگانِ مقرّبِ الهی، به فرشتهای به نامِ «Laylah» یا «Lailah» در تِلمود و اسطورهشناسی یهودی برخود کردم. این فرشته، گویا، همان «لیلی» خودمان است. کلمهی «Laylah» در زبانِ عِبری به معنای «شب» است. در زبانهای سامی، «شب» از ریشهی سهحرفی «ل-ی-ل» آمده است. «-lah» در انتهای واژهی «Laylah» پسوند تأنیث است؛ بدین ترتیب، «لیلی» تنها فرشتهای است که ناماش مؤنّث است، اما هم مردانگی دارد (لَیْل) و هم زنانگی (لَیلی). در سِفرِ خروج، منظور از «شب»، «آن شبای است که  در آن، بینِ صفات مؤنّث و مذکّر الهی، اتّحاد واقع گشتدر قرآن، در «شب» است که هم عذابِ الهی واقع میشود و هم سیر الی الله. «لَیْل» عذابِ الهی است: «فَأَسْرِ بِأَهْلِکَ بِقِطْعٍ مِّنَ اللَّیْلِ…» (سورهی هود، آیهی ۸۱) و «لیلی» سیرِ الهی: «سُبْحَانَ الَّذِی أَسْرَىٰ بِعَبْدِهِ لَیْلًا …» (سورهی الاسرا، آیهی ۱). شب، هر جا که دم از فعّالیّت و ظهور و بروز و غلبه است، «لَیْل» است و هرجا که دم از انفعال و کشف و یافتن و مغلوب شدن است، «لیلی» است.


   در متون عارفانهی یهودیان، «لیلی» فرشتهی لقاح است. او فرشتهای است که از لحظهی لقاح تا لحظهی تولّد، با انسان است. اوست که «میوهی روح» را از «درختِ زندگی» در «باغِ عَدَن» میچیند و در «خاکِ جسم» (“Guf” به عِبری = «جَوْف» در عربی) میکارد[۱]: مَّا جَعَلَ اللَّهُ لِرَجُلٍ مِّن قَلْبَیْنِ فِی جَوْفِهِ (سورهی الاحزاب، آیهی ۴) «خدا در جسمِ هیچ مردی دو قلب قرار نداده است». (یا به تعبیر من، خدا در هیچ گُل‌دانی دو دانه نمی‌کارد! (دانه حَبّ است و حَبّ و حُبّ از یک ریشه).


   به اعتقادِ عارفانِ مسلمان، باید مجنون بود تا بتوان زیبایی «لیلی» را دید: «شب» برای عاشقان «لیلی» است، زیبا و لذّتبخش؛ و برای عاقلان «لَیْل» است، مخوف و ترسناک:


گفت لیلی را خلیفه کآن «تویی

کز تو مجنون شد پریشان و غوی؟


از دگر خوبان تو افزون نیستی

گفت: «خامُش! چون تو مجنون نیستی


هرکه بیدارست، او در خوابتر

هست بیداریش از خوابش بتر


چون به حق بیدار نبود جانِ ما

هست بیداری چو در بندانِ ما


مولوی



[۱] درختِ زندگی (Tree of Life) یا درختِ ارواح (Tree of Souls) درختای است در باغِ عَدَن (Garden of Eden) که شکوفههایش، ارواحِ تازه متولّد شده میباشند.


پینوشت: با این اوصاف، «إِنَّا أَنزَلْنَاهُ فِی لَیْلَةِ الْقَدْرِ» رنگ و معنای دیگری پیدا میکند.

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۴ خرداد ۹۷ ، ۱۶:۴۳
صاد مصطفی

   «قطع نظر از هر مسألهای در خصوصِ طبیعتگرایی، کراراً در هنرِ متجدّد (modern) –کما اینکه در ادبیاتِ متجدّد- میبینیم که صاحبِ اثر، میخواهد به حدّ افراط سخن بگوید: استظهار (exteriorization)، به حدّ افراطِ خود میرسد، چنانکه گویی نباید هیچ چیزی در درون باقی بماند. این گرایش در همهی هنرهای متجدّد، از جمله شعر و موسیقی، ظهور دارد. در اینجا نیز، چیزی که از صحنه غایب است، روحیهی ایثار، طمأنینه و حِلم است. آفرینندهی اثر هنری، خود را به طورِ کامل تهی میسازد و با اینکار دیگران را نیز، به تهی ساختن و بنابراین به از دست دادنِ همهی ذاتیّاتِ خویش، یعنی شمّ رازداری و درکِ باطن فرا میخواند، حال آنکه فلسفهی وجودیِ آن اثر، همان استبطان (interiorization) شهودی و وحدانی است.
  
بیآنکه خواسته باشم این بحث زیادِ از حد قاعدهمند باشد، میتوان گفت در موردِ بیشترِ هنرمندانِ سنّتی، این عاملِ «عین» است که اثر هنری را تعیّن میبخشد. به عکس در موردِ اکثر هنرمندانِ متجدّد، عنصرِ «ذهن» به اثر هنری تعیّن میبخشد؛ به این معنا که متجدّداناز آن حیث که فردگرا هستند- قصدشان «خلق» اثر هنریست و با خلقِ آن میخواهند شخصیّت حقیر و یکسره ناسوتیِ خویش را ابراز کنند. بلندپروازی و تکاپو برایِ نوآوری از همین ناشی میشود. یقیناً هنرمندِ غیرمتجدّد نیز، که البتّه ذاتیِ امور نیز همین است، به طورِ مسلّم شخصیتِ خویش را ابراز میکند، ولی از طریقِ عین و با تکاپو برای عین چنین میکند


هنر و معنویّت: «حقوق و تکالیفِ هنر»/ نویسنده: فریتیوف شووان/ مترجم: إنشاالله رحمتی


۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۶ خرداد ۹۷ ، ۱۳:۲۴
صاد مصطفی

شده نزدیکتر از قبل شهادت به علی

اقتدا کرده به همراه جماعت به علی 


با سرِ تیغ جداکردنشان دشوار است

بس که چسبیده در این لحظه عبادت به علی 


فرقِ شمشیرِ عرب با همه در یکچیز است

به عقب خم شده از شرمِ اصابت به علی 


لااقل قاتلِ او بر سر پیمانش ماند

لااقل داشت از این حیث شباهت به علی 


درد اینجاست که در دستِ دگر خنجر داشت

هرکه آمد بدهد دستِ رفاقت به علی 


رنگِ رو زرد، عبا سرخ، نپوشد شاهای

مثل این جامه که پوشاند سیاست به علی 


روزگاری همه از تیغ دو دم میگفتند

افتخارش به عرب ماند، جراحت به علی


کاسهی شیری و دستانِ یتیمی لرزان

این خبر را برسانید سلامت به علی



محمدحسین ملکیان



پینوشت: خوشمان آمد از نبوغ و شعور این شاعر. بقیهی اشعارش را اینجا بخوانید.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۶ خرداد ۹۷ ، ۰۱:۵۹
صاد مصطفی

پرسیدند او را از فراق؛ گفت: «آن است که در بیداری بجوییش و در رؤیا بینیش؛ و کیست که پس از دیدنِ او، خواب به دیدهاش آید؟»


هر کی در خواب خیالِ لبِ خندانِ تو دید،

خواب از او رفت و خیالِ لبِ خندان ننشست


مولوی



به کجا بَرَم شکایت؟ به که گویم این حکایت؟ که او را در بیداری جُستم، امّا در خواب دیدمشدیدنش امّا خواب از دیدهام ربوده


همه خفتند و منِ دلشده را خواب نبُرد

همهشب دیدهی من بر فلک اِستاره شمُرد


خوابام از دیده چنان رفت که هرگز نآید

خوابِ من زهرِ فراقِ تو بنوشید و بمُرد


چه شود گر ز ملاقات دوایی سازی

خستهای را که دل و دیده به دستِ تو سپُرد


مولوی




و چون آن یار بر بالینِ عاشقِ خویش درآید و او را خفته یابد، چنین گوید که جنابِ عطّار علیه الرّحمه در منطق الطیّر فرموده:


گر بخفتد عاشقای جز در کفن

عاشقش گویم، ولی بر خویشتن!


چون تو در عشق از سرِ جهل آمدی

خواب خوش بادت که نااهل آمدی



ذکرِ این شب‌های قدرِ من این است:


خیالِ لبِ خندانِ تو

زهرِ فراقِ تو...

الغوث!

الغوث...

۲ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۴ خرداد ۹۷ ، ۱۶:۱۶
صاد مصطفی

پیر بوالفضل گفت: صد و بیست و چهار هزار پیغمبر که آمدند مقصود همه یک سخن بود. گفتند فراخلق بگویید«الله» و این را باشید. کسانی را که سمعای دادند این کلمه می گفتند تا همه این کلمه گشتند و درین کلمه مستغرق شدند. کلمه بر دلِ ایشان پدید آمد و از آن گفتن مستغنی شدند. شیخ گفت: این سخن ما را صید کرد و آن شب در خواب نگذاشت. دیگر روز به درس آمدیم. بوعلی تفسیر این آیت میگفت: قُلِ الله ثُمَّ ذَرهُم: بگوی یکی خدای و باقی همه را دست بدار. شیخ گفت: در آن ساعت دری در سینهی ما گشادند و ما را از ما بستدند. امام بوعلی آن تغییر در ما بدید. گفت: «دوش کجا بودهای؟» گفتم به نزدیک پیر بوالفضل. گفت «برخیز که حرام بوَد ترا از آن معنی با این سخن آمدنو ما به نزدیک پیر شدیم، واله و متحیّر، همه این کلمه گشته. و چون پیر بوالفضل مرا دید گفت:


مستک شدهای همیندانی پس و پیش!


گفتم«یا شیخ! چه فرمایی؟» گفت: «درآی و بنشین و این کلمه را باش که این کلمه با تو کارها دارد» شیخ گفت: مدتی در این کلمه بودم. پیر بولفضل گفت«اکنون لشکرها به سینهی تو تاختن آردپس گفت: «ترا بردند. برخیز و خلوتای طلب کن» شیخ گفت: ما به مهینه باز آمدیم و در کنجای هفتسال بنشستیم، پنبه در گوش نهاده و میگفتیم «الله الله». هرگاه خوابای یا علّتای درآمدی، سیاهای با حربهی آتشین از پیش محراب پدید آمدی با هیبتای و بانگ بر من زدی و گفتی «قُلِ الله» تا وقتی که همه ذرّههای ما بانگ در گرفت که «الله الله»…


چشیدنِ طعمِ وقت (از میراثِ عرفانی ابوسعید ابوالخیر)/ نویسنده: محمدرضا شفیعی کدکنی




این را میخواندم، یادِ این حدیث از صادقِ آلِ محمّد (ص) افتادم که فرمود:


«کلما میزتموه باوهامکم فی ادق معانیه مخلوق مصنوع مثلکم مردود الیکم و لعل النمل الصغار تتوهم ان لله تعالی زبانیتین، فان ذلک کمالها و تتوهم ان عدمهما نقصان لمن لا یتصف بهما و هکذا حال العقلاء فیما یصفون الله تعالی به»

«هر آنچه با اوهام و خیالات خود در دقیقترین معانی آنها تشخیص دادهاید، مخلوق و مصنوع شما و همانند خودتان میباشد که به خودتان باز میگردد. شاید مورچه خود خیال کند که خدا را دو شاخک هست چون کمال مورچه در آن است و چنین میپندارد که فقدان آنها، نقصانی است بر کسی که آن دو را ندارد وضعیت عقلا و دانشمندان نیز در توصیف خداوند این چنین میباشد».


و به این فکر میکردم چقدر فاصله هست بینِ طریقتِ عاشقان و شریعتِ عاقلان


۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۴ خرداد ۹۷ ، ۱۳:۳۱
صاد مصطفی

۱) قُل هُوَ اللهُ أحَد. أللهُ الصّمَد. لَم یَلِد ولَم یُولَد. ولَم یَکُن لَهُ کُفُواً أحَد.


۲) که یکی هست و هیچ نیست جز او، وَحدَهُ! لا إلهَ إلّا هُو!


۳) «یک‌»ای بود، «یکی» نبود، غیر از خدا هیچکس نبود.


۴) جنابِ حسنزاده آملی در این باب میفرماد: «از این اصل به توحید حقیقى واجب الوجود آگاه مىشوى که «حقّ (سبحانه) یکى هست و یکى نیست»، و به تعبیر رائج که در السنه سائر و دائر است «یکى بود و یکى نبود»، و به بیان استادم حضرت آیة الله حاج میرزا احمد آشتیانى (رضوان الله علیه): «یعنى یکى بود که حق (تعالى) واحد به وحدت صمدى است، و یکى نبود یعنى واحد به وحدت عددى نیست» فَافهِم.» (هزار و یک کلمه، ج۵، ص: ۳۲۸)


۵) عشق تو در درون‌م و مِهرِ تو در دل‌م! با شیر اندرون شد و با جان به‌در شود...


۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۱ خرداد ۹۷ ، ۱۵:۴۸
صاد مصطفی

   … عرفان با ادراکِ کامل، همهی آنچه را که مذهبِ جعلی به واسطهی نداشتنِ درکِ کافی رد میکند، میپذیرد. ادیان را از لحاظ وجه بیرونی یا قشریشان میتوان به نقطههای مختلف روی محیطِ دایره، و از لحاظ درونی یا طریقهی عرفانیشان میتوان به شعاعهایی تشبیه کرد که نقاط از آنها به مرکزِ واحد -مرکزی که نمادِ حقیقتِ الوهی است- منتهی میشوند. این نماد، ضرورت وجه ظاهری دین را به عنوان نقطهی شروع برای عرفان آشکار میسازد؛ نیز نشان میدهد که هرچند شریعتهای ظاهری شاید فاصلهی نسبتاً زیادی از یکدیگر داشته باشند، اما عرفانها به طور فزاینده به هم نزدیک میشوند و نهایتاً در نقطهی واحد به هم میرسند

   اگر بتوان گفت که نوعِ بشر، در کلّ، روزبهروز بیشتر از حقّ رویگردان میشود، این را هم میتوان گفت که حقّ روزبهروز بیشتر از هرسو انسان را محصور میکند. حتّی تقریباً میتوان گفت که نیل به قربت تا حدّ تماس با «او» که در گذشته نیازمندِ یکعمر تلاش بود، امروز فقط منوط به آن است که بشر روی نگرداند؛ ولیکن همین اندک هم چقدر دشوار است!

   هرچه این عصر به پایان خود نزدیکتر میشود، لاجرم جبران دشواریهای آن نیز برجستهتر میشود. مطابق تمثیلِ کارگران تاکستان، آنان که اندکی پیش از غروب برای کار آمدند، همانقدر به اندازهی کسانی که از ابتدای آن روز در گرمای شدید به سختی کار کرده بودند، اجرت دریافت کردند [۱] و پیامبر اسلام (ص) [خطاب به اصحاب] گفت: «به راستی شما در دورانی هستید که اگر از یکدهم آنچه فریضه است غفلت کنید، عذاب خواهید شد؛ و پس از این زمانی خواهد آمد که در آن اگر کسی که یکدهم آنچه اکنون فریضه است را بهجا آوَرَد، رستگار خواهد شد


باورهای کُهن و خرافههای مُدرن/نویسنده: مارتین لینگز/مترجم: سعید تهرانینسب




[۱] در انجیلِ مَتّی از قول جنابِ عیسی (ع) این ماجرا تحتِ عنوانِ «ساعتِ یازدهم» بدین شرح آمده است:


امّا بسیاری که اوّلین هستند، آخرین خواهند شد، و آخرینها اوّلین!


   «زیرا پادشاهی آسمان [=ملکوت آسمان] صاحبباغی را میماند که صبح زود از خانه بیرون رفت تا برای تاکستان خود کارگرانی به مزد بگیرد. او با آنان توافق کرد که روزی یک دینار بابت کار در تاکستان به هریک بپردازد. سپس ایشان را به تاکستان خود فرستاد. نزدیک ساعت سوم از روز دوباره بیرون رفت و عدهای را در میدان شهر بیکار ایستاده دید. به آنان نیز گفت: شما هم به تاکستان من بروید و آنچه حق شماست به شما خواهم داد. پس آنان نیز رفتند. باز نزدیک ساعت ششم و نهم بیرون رفت و چنین کرد. در حدود ساعت یازدهم نیز بیرون رفت و باز چند تن دیگر را بیکار ایستاده دید. از آنان پرسید: چرا تمام روز در اینجا بیکار ایستادهاید؟ پاسخ دادند: چون هیچکس ما را به مزد نگرفت. به آنان نیز گفت: شما نیز به تاکستان من بروید و کار کنید. هنگام غروب، صاحب تاکستان به مباشر خود گفت: کارگران را فراخوان و از آخرین شروع کرده تا به اولین، مزدشان را بده. کارگرانی که در حدود ساعت یازدهم به سر کار آمده بودند، هر کدام یک دینار گرفتند. چون نوبت به کسانی رسید که پیش از همه آمده بودند، گمان کردند که بیش از دیگران خواهند گرفت. اما به هریک از آنان نیز یک دینار پرداخت شد. چون مزد خود را گرفتند، لب به شکایت گشوده، به صاحب تاکستان گفتند: اینان که آخر آمدند فقط یک ساعت کار کردند و تو آنان را با ما که تمام روز زیر آفتاب سوزان زحمت کشیدیم، برابر ساختی! او رو به یکی از آنان کرد و گفت: ای دوست، من به تو ظلمی نکردهام. مگر قرار ما یک دینار نبود؟ پس حق خود را بگیر و برو! من میخواهم به این آخری مانند تو مزد دهم. آیا حق ندارم با پول خود آنچه میخواهم بکنم؟ آیا چشم دیدن سخاوت مرا نداری؟ پس، آخرینها اوّلین خواهند شد و اوّلینها آخرین

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۹ خرداد ۹۷ ، ۲۲:۵۰
صاد مصطفی

   اگر نگوییم بخش اعظم، دست کم مقدار قابل توجهی از علاقه و توجه ادیان دیگر یا تحمل آنها در دنیای مدرن، نه براساس فهم و درک متقابل، بلکه صرفاً نتیجهی کنجکاوی آکادمیک یا بیتفاوتی دینی همراه با «خرافهی آزادی» است؛ ولیکن با این همه، بسیاری از متدیّنان (مثلاً بعضی مسیحیان بسیار متدیّن) باید بدانند که آیین بودا نیز درست مانند مسیحیت، یک دین اصیل است و در طول بیش از دو هزار سال گذشته، نیازهای معنوی میلیونها آسیایی را، چه بسا خیلی بهتر از دین مسیحیت برآورده کرده، و دانستن این نکته ایمان این مسیحیان متدیّن را بسیار تقویت میکند. این مسیحیان باید به این دلیل این نکته را بدانند که، در غیر این صورت، با آگاهیهای تیز و شدید امروزی نسبت به دیگر ادیان، آنان به تقدیر و مشیّت الهی و نهایتاً به خود مسیحیّت، که عزّت آن تماماً وابسته به عزّت الهی است، بدبین میشوند. به بیانی جامعتر، پیش از آنکه جان دینداران بتواند با هریک از ادیان جهان آرامش و اطمینان بیابد، باید بدانیم که اسم «الرّحیم» یک واژهی توخالی نیست، و فقط یک امّت یا یک گروه از آدمیان نیستند که خدای تعالی «برگزیده» است؛ و هرچند که این حقیقت هیچگاه از کسانی که باید آن را میدیدند پوشیده نبوده است، اما شاید امروز این حقیقت از هر زمان گذشته دستیافتنیتر است.

   جای تأمّل است که یکی از پاپهای دوران ما بود، و نه هیچیک از دورانهای پیشین، که به سفیر و نمایندهی خود که به یک کشور اسلامی میفرستاد، گفت: «مپندار که به میان بیدینان میروی. مسلمانان هم به بهشت میروند. راههای رسیدن به خداوند بیشمارند

   برای برخی از اشخاص که دینشان را به کلّی، یا تا حدّی، از دست دادهاند، کمک ادیان دیگر راهی است، یا میتواند باشد، که آنان بدان بازگردند، زیرا غالباً نگاه بیطرفانه و بدون تعصّب به ادیان دیگر آسانتر است؛ و هرکس بتواند بینشی شفّاف نسبت به مذهب اصیل و حنیف هریک از ادیان پیدا کند، صلاحیّت آن را پیدا کرده است که موضع معادلهای آن را در همهی ادیان دیگر، از جمله در دین خودش، تشخیص دهد، زیرا مذهب اصیل (در هر دینی) به غیر از جنبهی خاصّ آن، یک جنبهی عامّ هم دارد. در مورد جنبههای خاصّ، تشخیص معادلهای اَشکال عبادات همیشه آسان نیست، اما در ویژگیهای عامّتر، مذهب اصیل (در همهی ادیان) اساساً همیشه یکسان است، و یکی از بدیهیترین -و در عین حال نافذترین- ویژگیهایش وفور و جامعیّت است، بدین معنا که نیازهای آدمی را در همهی زمینهها و در تمامی سطوح قابلیتهای معنوی ارضا میکند. یکی از علل اصلی برای اینکه هیچکس نباید حتّی تصوّر کند که میتواند به بیش از یک دین عمل کند آن است که هر دین -بدان سبب که «حنیف»، یعنی یک کلّیّت تماماً فراگیر است- مستلزم تعهّدی تامّ میباشد که این تعهّد هیچ بخشی از وجود انسان را برای پیروی از اغیار باقی نمیگذارد.


باورهای کُهن و خرافههای مُدرن/نویسنده: مارتین لینگز/مترجم: سعید تهرانینسب

۲ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۴ خرداد ۹۷ ، ۱۶:۵۷
صاد مصطفی